سنگ صبور

سنگ صبور

ما مقدس آتشی بودیم ، بر ما آب پاشیدند
سنگ صبور

سنگ صبور

ما مقدس آتشی بودیم ، بر ما آب پاشیدند

ایا میدانستید؟

آیا میدانستید که جمیعت جهان تا ۵۰ سال آینده از مرز ۹ میلیارد نفر خواهد گذشت ؟

آیا میدانستید که ارتفاع برج ایفل در سرما و گرما بر اثر انقباض و انبساط ۱۶ ساتنی متر تغییر میکند ؟

آیا میدانستید که بیشترین روزنامه در چین به چاپ میرسد، روزانه ۱۰۰ میلیون یا ۱۰ ٪ روزنامه جهان ؟

آیا میدانستید که 1300 کره زمین در سیاره مشتری جای می گیرد ؟

آیا میدانستید که ملت آمریکا بطور میانگین روزانه ۷۳۰۰۰ متر مربع پیتزا می‌خورند ؟

ادامه مطلب ...

پیری و هزار دردسر



آلزایمر (حتما بخونین اما زیاد نخندین چون به سرتون میاد ):


دو تا پیرمرد با هم قدم می زدن و 20 قدم جلوتر همسرهاشون کنار هم به آرومی در حال قدم زدن بودن.
پیرمرد اول: »من و زنم دیروز به یه رستوران رفتیم که هم خیلی شیک و تر تمیز و با کلاس بود، هم کیفیت غذاش خیلی خوب بود و هم قیمت غذاش مناسب بود.«
پیرمرد دوم: »اِ... چه جالب. پس لازم شد ما هم یه شب بریم اونجا... اسم رستوران چی بود؟«
... پیرمرد اول کلی فکر کرد و به خودش فشار آورد، اما چیزی یادش نیومد. بعد پرسید: »ببین، یه حشره ای هست، پرهای بزرگ و خوشگلی داره، خشکش می کنن تو خونه به عنوان تابلو نگه می دارن، اسمش چیه؟«
پیرمرد دوم: »پروانه؟«
پیرمرد اول: »آره!« بعد با فریاد رو به پیرزنها: »پروانه! پروانه! اون رستورانی که دیشب رفتیم اسمش چی بود؟

جواب به جا.

ﭘﺎﺳﺨﻬﺎﯼ ﺟﺎﻟﺐ ﺍﯾﻦ ﺩﺍﻧﺶ ﺍﻣﻮﺯ ﺑﺎﻋﺚ ﺷﺪ
ﺗﺎ ﻧﻤﺮﻩ ﺻﻔﺮ ﻧﮕﯿﺮﺩ. ﺳﻮﺍﻝ ﻫﺎ ﻭ ﺟﻮﺍﺑﻬﺎ ﺭﺍ
ﺑﺨﻮﺍﻧﯿﺪ.
(1 ﺩﺭﮐﺪﺍﻡ ﺟﻨﮓ ﻧﺎﭘﻠﺌﻮﻥ ﻣﺮﺩ؟

ادامه مطلب ...

سید هم دیگه سید نیست.

پیرمرد بنگاهی شصت سال رو راحت داشت ….! شال سیدی و جای مُهر روی پیشونی قیافه ظاهر الصلاحی بهش داده بود … مخصوصا تسبیحی که تند تند میچرخوند و زیر لب ذکر میگفت…! در بنگاه که باز شد صاحب بنگاه سرش رو بلند کرد و نگاهی به زن و دختر همراهش انداخت … زن چهل و پنج شش ساله بود و دختر همراهش ...شونزده هفده ساله … زن سلامی کرد و گفت :حاج آقا اُتاق خالی دِرن ؟.

ادامه مطلب ...

خاطرات طلایی

دختر کوچکی با مادرش در وال مارت مشغول خرید بودند. دخترک حدوداً شش ساله بود. موی قرمز زیبائی داشت و کک و مک های صورتش حالت بیگناهی به او می داد
در بیرون باران بسختی می بارید. از آن بارانهایی که جوی ها را لبریز می کرد و آنقدر شدید بود که حتی وقت برای جاری شدن نمی داد. ما ه...مگی در آنجا ایستاده بودیم. همه پشت درهای وال مارت جمع شده بودیم و حیرت زده به باران نگاه می کردیم.

ادامه مطلب ...