تا کی مجبوریم اشک هایمان را پشت لبخند تلخمان پنهان کنیم؟
غم را در درک دل پنهان میکنم
و تمام شادی های دروغین را در چهره، ظاهر
و احمق های ظاهر بین عقل در دیده،میپندارند که مرا غمی نیست.
به تماشا مینشینم که زندگی لبریز از غم،درد،رنج و اندوه خود را بنگرم
میخواهم تمامی انها را خلاصه کنم در قطراتی از اشک،و چشمانی را که تا به امروز اشنا نبودند با اشک،سیراب کنم.
قطرات اتشین اشک هنگام نزول گونه هایم را میسوزاند.
اشک را از دل بر آرم و بر دیده نشانم
غم را از دل بر ارم و بر چهره نشانم.
و امروز رمان صد هزار صفحه ای اندوه را به اتش خواهم کشید،با همین گوله های اتشین چشمانم.