سنگ صبور

ما مقدس آتشی بودیم ، بر ما آب پاشیدند

سنگ صبور

ما مقدس آتشی بودیم ، بر ما آب پاشیدند

به سلامتی همه سربازا

سلام به همه دوستای گلم میخوام یکی از خاطرات سربازی مو واستون بنویسم.




روزای دم عید بود و ماهم توی پادگان.نصف سربازا مرخصی بودن ،اما من چون دوست داشتم سیزده بدر خونه باشم مرخصی نیومدم ،چند کیلو پسته به عنوان دسر به گروهان ما داده بودند.

اشد دوست صمیمیم بود گفت: محمد امین اینا رو خدایی بین بچه ها تقسیم کن من برم نماز بخونم.

گفتم:خدایی؟

گفت خداییِ خدایی.

رفت ومنم کیسه رو اوردم گفتم همه بشینید سهم هر کسی رو میریزم جلو دستش.

یهو یاد این این شعر افتادم


یه نفر خوابش میادو واسه خواب جا نداره...!
یه نفر یه لقمه نون برای فردا نداره...!
یه نفر می شینه و اسکناساشو می شمره...!
می خواد امتحان کنه که تا داره یا نداره...!
... یه نفر از بس بزرگه خونشون گم میشه توش...!
اون یکی اتاقشون واسه همه جا نداره...!
بابا می خواد واسه دخترش عروسک بخره...!
انتخابم می کنه,پولشو اما نداره...!
یکی دفترش پر از نقاشی و خط خطیه...!
اون یکی مداد برای آب و بابا نداره...!
یکی ویلای کنار دریاشون قصره ولی...!
اون یکی حتی تو فکرش آب دریا نداره...!
یکی بعد مدرسه توپ چهل تیکه می خواد...!
مامانش می گه اینا گرونه اینجا نداره...!
یه نفر تولدش مهمونیه,همه میان...!
یکی تقویم واسه خط زدن رو روزا نداره...!
یکی هر هفته یه روز پزشکشون میاد خونش...!
یکی داره می میره,خرج مداوا نداره...!
یکی دوس داره که کارتون ببینه,اما کجا...!
یکی انقد دیده که میل تماشا نداره...!
یکی پول نداره تا دو روز به شهرشون بره...!
یکی طاقت واسه صدور ویزا نداره...!
یکی فکر آخرین رژیمای غذاییه...!
یکی از بس که نخورده شب و روز »نا« نداره...!
یکی از بس شومینه گرمه می افته از نفس...!
یکی هم برای گرمای دساش »ها« نداره...!
بچه ای که تو چراغ قرمزا می فروشه گل...!
مگه درس و مشق و شور و شوق و رویا نداره...!
یاد اون حقیقت کلاس اول افتادم...!
دارا خیلی چیزا داره ولی سارا نداره...!
همیشه تو دنیا کلی فرق بین آدما...!
این یه قانون شده و دیروز و حالا نداره...!
آدما از یه جا اومدن,همه می رن یه جا...!
اون جا فرقی میون فقیر و دارا نداره...!
کاش یه روزی بشه که دیگه نشه جمله ای ساخت...!
با نمیشه...!
با نمی خوام...!
با نشد...!
با نداره...!
برو ادامه، بد نیست بخونی
ادامه مطلب ...

جشن تولد دوستم


هرگز آن روز را که مادرم مجبورم کرد به جشن تولد دوستم بروم، فراموش نمی کنم. من در کلاس سوم خانم بلاک در ویرچیتای تگزاس بودم و آن روز دعوتنامه فقیرانه ای را که با دست نوشته شده بود، به خانه بردم و گفتم: «من به این جشن تولد نمی روم. او تازه به مدرسه ما آمده است. اسمش روت است. برنیس و پت هم نمی روند. او تمام بچه های کلاس را دعوت کرده است!»
مادرم دعوتنامه را نگاه کرد و سخت اندوهگین شد. بعد گفت: «تو باید بروی. من همین فردا یک هدیه برای دوستت می خرم.»
باورم نمی شد. مادرم هیچ وقت مرا مجبور نمی کرد به مهمانی بروم و ترجیح می دادم بمیرم، اما به آن مهمانی نروم. اما بی تابی من بی فایده بود.
روز شنبه مادرم مرا از خواب بیدار کرد و وادارم کرد آئینه صورتی مروارید نشانی را که خریده بود، کادو کنم و راه بیفتم. بعد مرا با ماشین سفیدش به خانه روت برد و آنجا پیاده ام کرد.
از پله های قدیمی خانه بالا می رفتم، دلم گرفت. خوشبختانه وضع خانه به بدی پله هایش نبود. دست کم روی مبلهای کهنه شانملافه های سفید انداخته بودند. بزرگترین کیکی را که در عمرم دیده بودم، روی میز قرار داشت و روی آن نه شمع گذاشته بودند. ۳۶ لیوان یک بار مصرف پر از شربت کنار میز قرار داشت. روی تک تک آن ها اسم بچه های کلاس نوشته شده بود. با خود گفتم خدا را شکر که دست کم وقتی بچه ها می آیند، اوضاع خیلی بد نیست. از روت پرسیدم: «مادرت کجاست؟» به کف اتاق نگریست و گفت: «بیمار است.»
_ «پدرت کجاست؟»
_ «رفته.»
جز صدای سرفه های خشکی که از اتاق بغلی می آمد، هیچ صدایی سکوت آنجا را نمی شکست. ناگهان از فکری که در ذهنم نقش بست، وحشت کردم: «هیچ کس به مهمانی روت نمی آید.» من چطور می توانستم از آنجا بیرون بروم؟ اندوهگین و ناراحت بودم که صدای هق هق گریه ای را شنیدم. سرم را بلند کردم و دیدم روت دارد گریه می کند. دل کودکانه ام از حس همدردی نسبت به روت و خشم نسبت به ۳۵ نفر دیگر کلاس لبریز شد و در دل فریاد زدم: «کی به آنها احتیاج دارد؟»
دو نفری با هم بهترین جشن تولد را برگزار کردیم. کبریت پیدا نکردیم.برای آنکه مادر روت را اذیت نکنیم، وانمود کردیم که شمعها روشن هستند. روت در دل آرزویی کرد و شمعها را مثلا فوت کرد!
خیلی زود ظهر شد و مادرم دنبالم آمد. من دائم از روت تشکر می کردم، سوار ماشین مادرم شدم و راه افتادیم. من با خوشحالی گفتم: «مامان نمی دانی چه بازیهایی کردیم. روت بیشتر بازیها را برد، اما چون خوب نیست که مهمان برنده نشود، جایزه ها را با هم تقسیم کردیم. روت آئینه ای که خریدی، خیلی دوست داشت. نمی دانم چطور تا فردا صبح صبر کنم، باید به همه بگویم که چه مهمانی خوبی را از دست داده اند!»
مادرم ماشین را متوقف کرد و مرا محکم در آغوش گرفت. با چشمانی پر از اشک گفت: « من به تو افتخار می کنم.»
آن روز بود که فهمیدم حتی حضور یک نفر هم تأثیر دارد. من بر جشن تولد نه سالگی روت تأثیر گذاشتم و مادرم بر زندگی من اثر گذاشت.
لی آن ریوز

فرق دختر و پسر

1- دختر ها خیلی دوست دارند جای پسر ها باشند اما پسر ها اصلاً دوست ندارند جای دختر ها باشند. 2- اگر یه دختر 1 مشکل غیر قابل حل داشته باشه از خونه فرار میکنه اما یه پسر اگر 1 مشکل غیر قابل حل داشته باشه اعضای خانواده اش رو از خونه فراری میده! 3- یه دختر اگر دو تا مشکل غیر قابل حل داشته باشه خودکشی میکنه اما یه پسر اگر دو تا مشکل غیر قابل حل داشته باشه اعضای خانواده اش رو میکشه 4- یه پسر اگر 3 تا مشکل غیر قابل حل داشته یه هفته افسرده میشه بعد با 3 تا مشکل کنار میاد و زندگیش رو میکنه اما تا کنون دختری که 3 تا مشکل داشته باشه دیده نشده چون همشون در مرحله دو تا مشکل خودکشی میکنند و به سه تا نمیرسه مشکلاتشون!!! 5- دخترا از پسرا موهاشون کوتاهتره! 6- دخترا می خوان سر پسرا کلاه بزارن اما در نهایت سر خودشون کلاه میره ولی پسرا می خوان سر هر موجود زنده ای که میبینن کلاه بزارن و در نهایت موفق میشن 8- نقطه قوت پسرا چشماشونه اما نقطه قوت دخترا چشم و گوش ابرو و دماغ و دهن و .........هست. 9- دخترا با اینکه بیشتر از پسرا قوانین راهنمایی و رانندگی رو رعایت میکنن اما خیلی بیشتر از پسرا تصادف میکنن و در هر تصادف رد پای یک دختر به چشم می خوره. 10- دخترا فکر می کنن بهترین راه برای داشتن یک رابطه خوب و مداوم صداقت و راستگویی هستش ولی پسرا مطمئن هستند بهترین راه دروغگویی و گرفتن سوتی از طرف مقابله! 11- دختر ها از درس و مدرسه بیزارند ولی پسر ها از درس و مدرسه فراری هستند! 12- پسر ها به هم حسودی نمی کنن اما دخترا به هم حسودی می کنن. 13- اگر برادرتون دوست دختر داشته باشه شما سعی می کنید با اون دختر آشنا بشید ولی اگر خواهرتون دوست پسر داشته باشه شما قسم می خورید! که هم پسره و هم خواهرتون رو سر به نیست کنید. 14- دختر ها زیر بار حرف زور میرن اما پسر ها خودشون حرف زور میزنن 15- دخترا زندگی مشترک رو در عشق و صفا و صمیمیت می بینن ولی پسر ها در غذا 16- اگر یک دختر در یک جمع سوتی بده تا آخر دیگه هیچ حرفی نمیزنه اما پسر ها در یک چمع فقط سوتی میدن! 17- یک دختر اگر 24 ساعت با دوست پسرش صحبت نکنه افسرده میشه اما یک پسر اگر 24 ساعت با دوست دخترش صحبت نکنه با اون یکی دوست دخترش صحبت میکنه. 18- پسر ها میدونن جنبش فمنیسم چیه واسه همین ازش متنفرن ولی دختر ها نمیدونن جنبش فمنیسم چیه واسه همین طرفدارشن! 19- یک دختر اگر با دوست پسرش به هم بزنه دیگه با هیچ پسری دوست نمیشه اما یه پسر اگر با دوست دخترش به هم بزنه با 3-4 تا دختر دیگه دوست میشه! 20- یک دختر اگر توی خیابون پسری ازش بپرسه ساعت چنده میگه:ساعت 7.اما یه پسر اگر یه دختر ازش ساعت بپرسه میگه :ساعت 7 و 2 دقیقه و 24 ثانیه,اینم شماره تلفن من ..... سر ساعت 9 منتظر تماستم! 21- اگر یه دختر به یه پسر نگاه کنه , پسره فکر می کنه که خیلی خوش تیپه ولی اگر یه پسر به یه دختر نگاه کنه دختره فکر میکنه که پسره چقدر بی چشم و رو هستش! 22- دختر ترشیده میشه اما پسر بلعکس رسیده تر میشه نه!!!! 23- بعد از خوندن این مطلب پسرا اول 2 دقیقه فکر میکنن تا مفهوم مطلب رو بفهمند و چون بعد از دو دقیقه نمی فهمند می زنن زیر خنده و میگن خیلی باحال بود اما دخترا بعد از خوندن این مطلب 2 ساعت حرص می خورن و فکر میکنن به شخصیت دخترای ایرونی توهین شده و در نهایت چون مفهوم این مطلب رو نفهمیدن به نویسنده اش میل میزنن و فحش میدن!!!



جدی نگیر.

مرگ بر مردم ازار

سلام و درود به همه دوستان گلم.

خیلی از همتون معذرت میخوام که پست مرگ بر امریکا حذف شد.

از اونجا که باجناق عزیز تر از جانم بخاطر یه مطلب ساده فیلتر شد ، دیدم که خطر فیلتر شدن منم بالاس.

متاسفانه مجبور شدم حدف کنم.



قالب

سلام و دورود خدمت دوستان عزیز.


این پستو فقط واسه این میزارم که بگم قالب وبلاگ به سلیقه ابجی رضوان عزیزمه.


(اگر دخترونس به بزرگی خودتون ببخشید)