گر کنم زار زار هر لحظه گریه دیوانه وار حق با من است.
زیرا همچون تویی را ندارم،
چشمان زیبایی نیست که چشم به راهم باشد.
دل دریایی نیست که دل نگرانم باشد.
اشک هایی نیست که بدرقه گر راهم باشد.
قلب مهربانی نیست ماُوایم باشد،
و دیگر( ؟ )نیست که تکیه گاهم باشد........
می خواستم به دنیا بیایم، در زایشگاه عمومی، پدر بزرگم به مادرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی. مادرم گفت: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...
می خواستم به مدرسه بروم، مدرسه ی سر کوچه ی مان. مادرم گفت: فقط مدرسه ی غیر انتفاعی! پدرم گفت: چرا؟...مادرم گفت: مردم چه می گویند؟!...
به رشته ی انسانی علاقه داشتم. پدرم گفت: ...
یک شب به در خانه او رفتم مست
یک حلقه به در زدم گمان کردم هست
همسایه ولی پنجره بگشود و بگفت
او ماه عسل رفته/ سپس پنجره بست
کودکی که میداند دستان پینه بسته پدرش،تن فروشی خواهرش و گریه مادرش از بی پولی است،
در مدرسه چطور بنویسد علم از ثروت بهتر است!(فرزاد کمانگر)
خدایا شکرت که ما دیگر فقیر نیستیم،دیروز پزشک روستا گفت:چشم های پدرم پر از مروارید است.(حسین پناهی)
نسل ما نسلی بود که هرگز گرمای وجود معشوش را حس نکرد
نسلی که یواشکی بوسید
یواشکی نوشید
یواشکی گریه کرد
یواشکی فکر کرد
یواشکی اعتراض کرد
یواشکی آرزو کرد
یواشکی درد دل کرد
یواشکی انتخاب کرد
یواشکی عاشق شد
پس به سلامتی یواشکی که اگر نبود این نسل منقرض میشد.